هستیا

هستیا جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن دارد

جشن تولد من

 

سلام

 

روز پنجشنبه 9 مهرماه تولدم بود 2 ساله شدم .

مامانم شب قبلش یه مهمونی خانوادگی ترتیب داده بود آخه روز تولدم عروسی یکی از فامیلها دعوت بودیم برای همین مامانی برای چهارشنبه شب برنامه ریزی کرد.

زیاد اونروز سر حال نبودم و همش نق می زدم و نمیذاشتم مامانم به کارهاش برسه برای همین مامانی منو فرستاد پیش مامان بزرگ (مامانی باباجون) اینم عکس هامه در حال رفتن به خونه مامان بزرگم

 

مامانی واسه مهمونا سالاد الویه - چیکن استراگانف و پیراشکی گوشت درست کرده بود سه تاشون هم خیلی خوشمزه شده بود همه رو مامانم خودش تنهایی درست کرده دقیقا همون روزی که می خواست واسم تولد بگیره. بابایی هم آش دوغ درست کرده بود آخه آش دوغ های بابایی خیلی خیلی خوشمزه میشه

 

 

اینم دسر خوشگل و خوشمزه پاناکوتای انار مامانم که خیلی خیلی شیک شده بود

 

و ژله رنگین کمون خوشگل که خیلی مامانی واسش وقت گذاشته بود

 

و میوه و شکلات

 

اینم کیک تولد من

 

 

می خوام شمع فوت کنم

 

و خودم هم دارم از کیک تولدم می خورم

 

بعد اینکه مهمونا رفتند مامانم متوجه شد که من تو خواب دارم می لرزمsmiley تب هم داشتم ساعت 3 نصف شب بود مامان و بابا آماده شدند و منو بردن بیمارستان من هنوز تو خواب بودم وقتی چشممو باز کردم فهمیدم بیمارستانم گفتم "دکتر آمپول نزنه" ولی خب دکتر دو تا آمپول و کلی شربت داد تا من خوب بشم.


تاریخ : 11 مهر 1394 - 19:43 | توسط : هستیا | بازدید : 1396 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید