هستیا

هستیا جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن دارد

یه روز جمعه برفی

سلام

دیروز جمعه بود وقتی از خواب بیدار شدم بابایی منو بغل گرفت و از پنجره بیرون رو نگاه کردم وااااااااااااای همه جا سفید شده بود خیلی خوشگل شده بود از مامان و بابا خواستم بریم برف بازی . من که همیشه از شال و کلاه گذاشتن بدم میومد این سری اول مامانی ازم قول گرفت که حتما کلاه بزارم سرم و شالمو دور گردنم ببندم و دستکش هم دستم کنم تا بریم برف بازی منم به قولم عمل کردم و اول رفتیم کمی تو حیاط برف بازی کردم و بعدش بیرون و بعدترش هم رفتیم بیرون شهر. خیلی خیلی منظره قشنگی داشت

 

بعدشم رفتیم پارک جنگلی شهرمون اینم درختهای کاج هستن که برفها سفید پوششون کرده


تاریخ : 12 دی 1394 - 20:55 | توسط : هستیا | بازدید : 1723 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

بیست و هفت ماهگی من

بیست و هفت ماهه شدم

 

هر موقع میریم خونه مامان بزرگ من گوشی مامان بزرگ رو بر می دارم و آهنگ پیشی رو گوش میدم

 

مامانی داشت تمیزکاری کلی میکرد آشپزخونمون رو منم رفتم مینی موسمو برداشتم و گفتم مامانی بیا از من و مینی موس عکس بگیر

اینم مینی کیک خرمالوی مامانی البته یکی بزرگش رو هم درست کرده بود این کوچولو رو هم فقط واسه من درست کرد

 

موهای عروسکم رو با مینی سشوار خودم سشوار میکشم

 

تموم شد!

 

 

دارم با دخترخاله الین صحبت می کنم

 

تبریز - لاله پارک

 

هستیا جان تا این لحظه 2 سال و 3 ماه سن دارد


تاریخ : 09 دی 1394 - 19:25 | توسط : هستیا | بازدید : 1486 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید