هستیا

هستیا جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن دارد

مسافرت به شمال

پنجشنبه هفته پیش یعنی آخرین روز ماه بیست و یکمم مامانی و بابایی تصمیم گرفتن بریم شمال. از من می پرسیدن بریم شمال؟ منم که نمی دونستم شمال چیه و کجاست می گفتم شمال نه بریم الین. بالاخره قرار بر این شد که اولین روز رو بریم خونه خاله و یه شب اونجا باشیم و فرداش به سمت شمال حرکت کنیم خلاصه کلی بهم خوش گذشت موقع حرکت هم همش می گفتم شمال نریم الین الین

جاده آستارا هستیم و بابایی رفته واسم تمشک بخره

 

دارم تمشک می خورم دستم تمشکی شده و دارم به مامانی نشون میدم تا دستمو بشوره

 

بعد اینکه تمشک ها رو خوردم و حرکت کردیم من توراه حالم خیلی خیلی بد شد و بالا آوردم و همه لباسامو کثیف کردم بابایی ماشین و نگه داشت و مامانی بیرون لباسامو عوض کرد بعدش رو پای مامانی خوابیدم

 

آستارا-سالن غذا خوری - همه وسایلای روی میز غذاخوری رو بهم ریختمخنثی

 

دریای زیبای خزر-ساحل آستارا- از دریا خوشم اومده بود ولی پاهام که شنی شده بود بدم اومد و کلی نق زدم تا مامانی تمیز کرد

 

رشت-شهر بازی- وقتی این ماشینه تکون می خورد اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش خوشم اومدقلب

با این نی نی کوچولو هم دوست شده بودم همش می گفتم نی نی بیا . وقتی هم داشت با مامان و باباش می رفت کلی ناراحت شدمناراحت

رشت --مرکز خرید

 

ماسوله


تاریخ : 17 مرداد 1394 - 20:21 | توسط : هستیا | بازدید : 1095 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام