هستیا

هستیا جان تا این لحظه 10 سال و 7 ماه و 18 روز سن دارد

روز های ماه بیستم

چند وقتیه که من سرما خوردم و آبریزش بینی دارم و همش سرفه می کنمشكلك خانومي دو بار هم مامان وبابا منو بردن دکتر ولی هنوز خوب نشدم مامانی هم مریض شده بود و سرما خورده بود دکتر به مامان آمپول داده بود حالا از وقتی دکتر رفتم هرچی که دستم بیاد و نوک تیز باشه میزنم رو پای مامانی و میگم دکتر بیززززززززززززززز( یعنی من دکترم و می خوام بهت آمپول بزنم)

یکی دیگه از سرگرمی های این روزهام شیشه قطره مولتی ویتامین و آهنه وقتی قطره هامو می خورم و شیشه هاخالی میشن مامانی بهم میده تا باهاشون بازی کنم البته من هرموقع دست مامانم ببینم ازش می خوام تا بهم بده ولی مامی جونم نمیده و میگه باید تموم بشه تا بهت بدم. وقتی هم خالی میشه از مامانی می خوام تا توش آب بریزه ادای مامانی رو درمیارم تو دهن مامانی با قطره چکانش قطره میریزم تو دهن خودم هم همینطور بعضی وقتها هم تو دهن نی نی هام قطره میریزم.

 

از این تاب کوچولوم که مال خرس کوچولومه خیلی خوشم میاد و همش باهاش بازی می کنم می خوام همه نی نی هامو توش جا بدم ولی نمیشه

 

حتی خودم هم می خوام توش بشینم !

نه دیدم نمیشه

 


تاریخ : 22 اردیبهشت 1394 - 18:00 | توسط : هستیا | بازدید : 992 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام